برگ خزوون
وب سایت جوانان
چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی آرامشی میخواهم خلوتي ميخواهم... تو باشي و من در كنار هم تو سكوت كني و من گوش كنم و من آرام بگويم *دوستت دارم*و تو گوش كني و آرام بگويي: من بيشتر... بودنت را دوست دارم وقتي دست دور كمرم حلقه ميكني... و مرا به آغوشت سفت ميفشاري... و وادارم ميكني كه به هيچكس فكر نكنم... جز تو...
این روزها نبضم کند میزند.... قلبم تیر میکشد... دارم صدای خرد شدن احساسم را لا به لای چرخ دنده های زندگی میشنوم...
یادت برایم همانند قصه ی سیگار پیرمردیست که سالها میگوید نخ آخر
ای کسانی که .. و ای دوستانی که ... مسئول دفن من هستید مرا در تابوت سیاهی بگذارید... تا همه بدانند سیاه بخت بودم... چشمانم را باز بگذارید... تا بدانند چشم انتظار بودم... دستانم را بالا بگذارید تا بدانند چیزی با خودم نبردم... روی تابوتم پارچه ای سبز بکشید تا بدانند جوان بودم... روی سنگ قبرم دسته گلی بگذارید تا همه بدانند برای چیدنش عمرم فنا شد... روی قبرم تیکه یخی بگذارید تا با تابش اولین اشعه ی خورشید برای بهترینم اشک جاری شود...
سیر شدم... بسکه سرد و گرم روزگار رو چشیدم... kkنظر بدید هر از گاهی .... زنگی بزن سراغی بگیر... پیامی بده... احوالی بپرس.. خیلی نگذشته از روزهایی که نفست بودم.. گفتم فراموشت میکنم... گفت نمیتونی... پس از مدتی برگشتم نگاش کردم گفت دیدی نمیتونی فراموشم کنی؟ گفتم ببخشید شما؟؟؟ کاش بودنها را قدر بدانیم کاش بودنها را قدر بدانیم در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ دوباره شب رسید... کســــی چهـ میـــــداند کهـ امـــــروز چند بار فــــــرو ریختمــ از دیدن کســــی کهـ تنهــــــا لباسشـ شبیهـ تــــــــو بود...
می دونی دست خودم نیست می دونم آخره راهه می دونم که چشم به راهه می دونی عاشقتم من می دونی دیونتم من از همه دنیا بریدم دیگه چشماشو ندیدم تو بودی بودو نبودم تو نبودت غم و دیدم کی میشه تورو ببینم بت بگم که نازنینم بی تو من تنها ترینم بی تو من تنها ترینم ﺧُﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ می بینی؟ لعنتی، ﺍﻳﻦ ﻭﻳﺮﺍﻧﮑﺪﻩ،ﺁﺛﺎﺭ ﺑﺎﺳﺘﺎنی ﻧﻴﺴﺖ؛" ﻣَﻨﻢ/ پروانه احساسم در دام عنکبوتی افتاده است عنکبوت سیر است پروانه دلم نه میتواند پرواز کند نه بمیرد
دست هایت را به من بده
به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !!!
تو خود بهشتی.....
شب های اینجا آنقدر دلگیر است .............
که سوت های قطارهای نیمه شب ......
هر آدمی را وسوسه می کند که برود و هیچ وقت باز نگردد ......
فکر گستردگی واژه نباش....
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ
ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ …
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــ ـــــﺎﻥ …
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ
ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ …
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪﻧﯽ ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــﻨﯽ
ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ. . .
تنها بدون مــــــــــن ؟!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !
چرا...
وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
" نــــذار برم "
یعنـــــــی بــرم گــــردون
سفــــت بغلـــــم کـــن
ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :
"خدافــــظ و زهــــر مـــار"
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!!!"
چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!
چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری...؟!!هنوزدلخوشم..
از بس خوب نقش بازی میکن.
خوب خوب
آنقدر خوب که گلویم امشب
مهمانی به راه انداخته
بغضم بدجور هوس رقصیدن کرده
فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!
مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!
شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!
هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم راکلفت تر میکنم
تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !
مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!
آدم ها یکدفه می زنند روی ترمز؛
و آن وقت شما مقصری …!
با آن بازی شد ، زخمی شد ، به آن خیانت شد ، سوخت و شکست
اما به طریقی هنوز کار می کند . . .
به خـــــدا قسم
نبودنها
همین نزدیکیهاست . . . !
روزگاری شده که ما آدمها
همدیگر را بهتر میسوزانیم
حتی در روزهای بارانی !
روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی . . .
به خـــــدا قسم
نبودنها
همین نزدیکیهاست . . . !
روزگاری شده که ما آدمها
همدیگر را بهتر میسوزانیم
حتی در روزهای بارانی !
روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی . . .
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهند "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...
کاش می آمدی...
کاش در میزدی...
نگاهت حس غریبی است که دیر زمانی است مرا محتاج خود کرده...
کاش میدانستی آن لحظه که ندیده چشمانت مرا رسوا کرد چه غوغایی بپا شد در در اندرون من خسته دل....
گاهی صبرم لبریز میشود...
گاهی برای روشن کردن آسمان چشمانم به جای ماه، ستاره جستجو میکنم...
کاش کمی صبر تو را من هم داشتم...
جان و جهان من، کاش میدانستی در این فاصله ها دور از تو میان دل من و نیلگون آسمان چشمانت چه میگذرد...
دوباره شب رسید و تسخیر کرد همه اتاقم را...
چقدر من شبهای زمین را دوست دارم...
گویی تاریکیش را به رخ زمینیان می کشد...
ولی چه حیف که چشمانشان را خواب با خود برده...
ولی خوب می دانم که تو بیداری و می بینی ضیافت بر پا شده در اتاقم را...
من و شب و شمع و زمین و غمی قدیمی را که آز آدمها پنهانش می کنم...
و چه دیدنی است سوختن یک شمع در انتهای یک شب سرد پاییزی زمین...
و که می داند شب سرد پاییزی یعنی چه...
مهربانم، من باور دارم قلب بزرگ تو را و انتظار بی پایان خود را...
باور دارم غم عمق نگاه تو را و درد غریب خود را...
درد من را کسی جز خدا نمیداند...
دوباره شب رسید...
کاش می آمدی...
Power By:
LoxBlog.Com |